نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: احساس عجیب

850
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23249
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    5
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Question احساس عجیب

    سلام دوستان خوشحالم که با این سایت آشنا شدم . اول از همه یه معرفی مختصر از خودم میکنم و بعدش مشکلمو خدمتتون میگم.
    من یه دختر 15 ساله ام که امسال دارم سال نهم (همون اول دبیرستان قدیم) رو میگذرونم. مامان و بابام 8 ساله که از هم جدا شدن و من پیش مامانم و خانواده مامانم زندگی میکنم. بابام هم خیلی نمیبینم چون از وقتی ازدواج کرده کمتر به دیدنم میاد تازه به دیدنمم نمیاد فقط برام گه گداری مقدار ناچیزی پول میفرسته ، اینم اضافه کنم که مامانم و خانواده مامانم تا الان از هیچ نظر عاطفی و مالی و .... برام کم نذاشتن.البته اینایی که گفتم اصل ماجرا نیست اینا بیوگرافیم بود.
    اصل ماجرا از این قراره که من از سال هفتم که وارد مدرسه راهنمایی شدم دوست دوران ابتداییم هم اونجا دیدم و تا الان هم ما با هم دوستیم ولی اون زمان ایشون با یکی از بچه های دیگه ی کلاسم دوست شد و منم با دوستش آشنا شدم. این دختری که تازه باهاش دوست شده بودم اسمش مریم بود. شخصیت جذابی داره یه جورایی با همه تفاوتای خاصی داره و همرو به طور عجیبی به خودش جذب میکنه . البته قیافه خاصی نداره ولی با رفتارش همه شیفتشن حتی دبیرا و ناظم و...
    حالا مشکل من اینه که اصلا هر چی میگذره احساس میکنم یه حسی متفاوت تر از دوستای دیگم بهش دارم . شاید بهم بخندین ولی همش منتطر یک توجه کوچیک اونم ، حتی منتظرم فقط منو صدا کنه ، وقتیم مثلا دستشو میندازه رو شونم حس خوبی بهم میده با اینکه ممکنه اگه یکی دیگه اینکارو کرده باشه واسم مهم نباشه. انقدر بهش فک کردم که فکرای احمقانه ای میاد توی ذهنم که شاید اونم منو همینقدر دوست داره و از این چرت و پرتا. اگه یه روز باهاش از هر طریقی حرف نزده باشم احساس میکنم اون روزم خراب شده و کل روز ناراحتم.شاید تعجب کنین ولی بعضی وقتا با وجود تمام این دوست داشتنا که بهتون گفتم بهش حسادتای شدیدی میکنم.
    بعضی وقتایم با یک کلمش کل روز به همین حرفش فک میکنم که مثلا یهو بغلم کرده بودو بهم گفته بود فلانی چقدر دلم یهو برات تتگ شد .

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : احساس عجیب

    نقل قول نوشته اصلی توسط delaram2 نمایش پست ها
    سلام دوستان خوشحالم که با این سایت آشنا شدم . اول از همه یه معرفی مختصر از خودم میکنم و بعدش مشکلمو خدمتتون میگم.
    من یه دختر 15 ساله ام که امسال دارم سال نهم (همون اول دبیرستان قدیم) رو میگذرونم. مامان و بابام 8 ساله که از هم جدا شدن و من پیش مامانم و خانواده مامانم زندگی میکنم. بابام هم خیلی نمیبینم چون از وقتی ازدواج کرده کمتر به دیدنم میاد تازه به دیدنمم نمیاد فقط برام گه گداری مقدار ناچیزی پول میفرسته ، اینم اضافه کنم که مامانم و خانواده مامانم تا الان از هیچ نظر عاطفی و مالی و .... برام کم نذاشتن.البته اینایی که گفتم اصل ماجرا نیست اینا بیوگرافیم بود.
    اصل ماجرا از این قراره که من از سال هفتم که وارد مدرسه راهنمایی شدم دوست دوران ابتداییم هم اونجا دیدم و تا الان هم ما با هم دوستیم ولی اون زمان ایشون با یکی از بچه های دیگه ی کلاسم دوست شد و منم با دوستش آشنا شدم. این دختری که تازه باهاش دوست شده بودم اسمش مریم بود. شخصیت جذابی داره یه جورایی با همه تفاوتای خاصی داره و همرو به طور عجیبی به خودش جذب میکنه . البته قیافه خاصی نداره ولی با رفتارش همه شیفتشن حتی دبیرا و ناظم و...
    حالا مشکل من اینه که اصلا هر چی میگذره احساس میکنم یه حسی متفاوت تر از دوستای دیگم بهش دارم . شاید بهم بخندین ولی همش منتطر یک توجه کوچیک اونم ، حتی منتظرم فقط منو صدا کنه ، وقتیم مثلا دستشو میندازه رو شونم حس خوبی بهم میده با اینکه ممکنه اگه یکی دیگه اینکارو کرده باشه واسم مهم نباشه. انقدر بهش فک کردم که فکرای احمقانه ای میاد توی ذهنم که شاید اونم منو همینقدر دوست داره و از این چرت و پرتا. اگه یه روز باهاش از هر طریقی حرف نزده باشم احساس میکنم اون روزم خراب شده و کل روز ناراحتم.شاید تعجب کنین ولی بعضی وقتا با وجود تمام این دوست داشتنا که بهتون گفتم بهش حسادتای شدیدی میکنم.
    بعضی وقتایم با یک کلمش کل روز به همین حرفش فک میکنم که مثلا یهو بغلم کرده بودو بهم گفته بود فلانی چقدر دلم یهو برات تتگ شد .

    در زندگی روزمره ممکنه توجه ما به دوستایی بیشتر از بقیه باشه و این دلیل نمیشه که شما خودتون رو اسیر و کمتر از اون بدونید

    رفتار و وقار طبیعی و بدور از هر گونه فیلم بازی کردن شما میتونه در جذب ایشون موثر باشه ...

    پس از این دوستی به عنوان یه تجربه در دوستی های آینده استفاده کنید نه اینکه بخوایت برای این موضوع به نوعی گدایی کرده باشید

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    021-88422495
    021-88472864
    021-22689558
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : احساس عجیب

    نقل قول نوشته اصلی توسط delaram2 نمایش پست ها
    سلام دوستان خوشحالم که با این سایت آشنا شدم . اول از همه یه معرفی مختصر از خودم میکنم و بعدش مشکلمو خدمتتون میگم.
    من یه دختر 15 ساله ام که امسال دارم سال نهم (همون اول دبیرستان قدیم) رو میگذرونم. مامان و بابام 8 ساله که از هم جدا شدن و من پیش مامانم و خانواده مامانم زندگی میکنم. بابام هم خیلی نمیبینم چون از وقتی ازدواج کرده کمتر به دیدنم میاد تازه به دیدنمم نمیاد فقط برام گه گداری مقدار ناچیزی پول میفرسته ، اینم اضافه کنم که مامانم و خانواده مامانم تا الان از هیچ نظر عاطفی و مالی و .... برام کم نذاشتن.البته اینایی که گفتم اصل ماجرا نیست اینا بیوگرافیم بود.
    اصل ماجرا از این قراره که من از سال هفتم که وارد مدرسه راهنمایی شدم دوست دوران ابتداییم هم اونجا دیدم و تا الان هم ما با هم دوستیم ولی اون زمان ایشون با یکی از بچه های دیگه ی کلاسم دوست شد و منم با دوستش آشنا شدم. این دختری که تازه باهاش دوست شده بودم اسمش مریم بود. شخصیت جذابی داره یه جورایی با همه تفاوتای خاصی داره و همرو به طور عجیبی به خودش جذب میکنه . البته قیافه خاصی نداره ولی با رفتارش همه شیفتشن حتی دبیرا و ناظم و...
    حالا مشکل من اینه که اصلا هر چی میگذره احساس میکنم یه حسی متفاوت تر از دوستای دیگم بهش دارم . شاید بهم بخندین ولی همش منتطر یک توجه کوچیک اونم ، حتی منتظرم فقط منو صدا کنه ، وقتیم مثلا دستشو میندازه رو شونم حس خوبی بهم میده با اینکه ممکنه اگه یکی دیگه اینکارو کرده باشه واسم مهم نباشه. انقدر بهش فک کردم که فکرای احمقانه ای میاد توی ذهنم که شاید اونم منو همینقدر دوست داره و از این چرت و پرتا. اگه یه روز باهاش از هر طریقی حرف نزده باشم احساس میکنم اون روزم خراب شده و کل روز ناراحتم.شاید تعجب کنین ولی بعضی وقتا با وجود تمام این دوست داشتنا که بهتون گفتم بهش حسادتای شدیدی میکنم.
    بعضی وقتایم با یک کلمش کل روز به همین حرفش فک میکنم که مثلا یهو بغلم کرده بودو بهم گفته بود فلانی چقدر دلم یهو برات تتگ شد .
    سلام

    عزیزم و دختر خوبم متاسفانه به علت جدایی پدر و مادر اونم تو اون سن وسال شما آسیب دیده ای و این حالتی رو که اذعان میکنی در مورد تیپی مثل تو کاملا واضح و روشنه و صد البته یک نوع اختلاله

    ولی خوب درمانش هم اصلا سخت نیست.

    نیاز به مشاوره حضوری داری, و صد البته که حتما باید خانم باشند. مشاوره بگیر گلم.

    موفق باشی و سربلند

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  5. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد